عشق یا ازدواج
وبلاگ دانشجویان گفتار درمانی ورودی 90 علوم پزشکی شیراز

شاگردی از استادش پرسید !
عشق چیست ؟


استاد درجواب گفت : به گندمزار برو و پرخوشه ترین شاخه را بیاور
اما در هنگام عبور از گندمزار ٬ به یاد داشته باش که نمی توانی
به عقب برگردی تا خوشه بچینی .
شاگرد به گندمزار رفت و پس از مدت طولانی برگشت
استاد پرسید ! چه آوردی ؟
 

باحسرت جواب داد!:هیچ ! هر چه جلو میرفتم ٬ خوشه های
پرپشت تر می دیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین ٬
تا انتهای گندمزار رفتم .
 

استاد گفت : عشق یعنی همین ..........!
شاگرد پرسید : پس ازدواج چیست ؟
 

استاد به سخن آمد که : به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور
اما بیاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی ...........
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درخت برگشت .
استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت :
به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم ٬
ترسیدم که اگر جلو بروم . باز هم دست خالی برگردم
استاد گفت : ازدواج یعنی همین ................؟
 

 

راستی به نظر شما عشق بهتره یا ازدواج ؟؟!

 


نظرات شما عزیزان:

یه دانشجوی گفتاراصفهان
ساعت16:18---18 آبان 1390
جالب بود راستی اگه ازدواج وعشق تلفیق بشه خییییییییییییییییلی بهتره

محمد
ساعت12:02---14 آبان 1390
حالا عصبانی نشو فقط یه کم انتقادپذیرباش

خداجو
ساعت14:06---12 آبان 1390
بگذار عشق خاصیت تو باشد
نه رابطه تو با کسی..............


محمد
ساعت12:57---12 آبان 1390
من درس خون نیستم ومثل شما بی کارهم نیستم

گمنام
ساعت18:19---11 آبان 1390
گاه باشد کودکی نادان به غلط بر هدف زند تیری

mahla
ساعت17:31---11 آبان 1390
he he he kheyli bi namakiiiiiiiiiiiiiiiii az in khiyala nadashte bash gomnami hamishe pesaran ke donbale dokhtaran fahmidiiiiiiiiiiiiiiiii???????

کاظم
ساعت23:35---10 آبان 1390
میگن علف باید به دهن بزى شیرین بیاد یه عمرى خودمونو كشتیم شیرین ترین علف دنیا بشیم غافل از اینكه اصلا طرف بز نبود گاو بود و نفهم

omidreza sabzevari
ساعت23:17---10 آبان 1390
یک روز آموزگار از دانش‌آموزانى که در کلاس بودند پرسید آیا مى‌توانید راهى غیرتکرارى براى ابراز عشق، بیان کنید؟

برخى از دانش‌آموزان گفتند بعضی‌ها عشقشان را با بخشیدن معنا مى‌کنند.
برخى «دادن گل و هدیه» و «حرف‌هاى دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شمارى دیگر هم گفتند که «با هم بودن در تحمل رنج‌ها و لذت بردن از خوشبختى» را راه بیان عشق مى‌دانند.
در آن بین، پسرى برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را براى ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهى تعریف کرد:
یک روز زن و شوهر جوانى که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول براى تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتى به بالاى تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک قلاده ببر بزرگ، جلوى زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکارى به همراه نداشت و دیگر راهى براى فرار نبود.
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرأت کوچک‌ترین حرکتى نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه‌هاى مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اینجا که رسید دانش‌آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوى اما پرسید: آیا مى‌دانید آن مرد در لحظه‌هاى آخر زندگى‌اش چه فریاد مى‌زد؟
بچه‌ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
راوى جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم، تو بهترین مونسم بودى. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود».
قطره‌هاى بلورین اشک، صورت راوى را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست‌شناسان مى‌دانند ببر فقط به کسى حمله مى‌کند که حرکتى انجام مى‌دهد و یا فرار مى‌کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فدا کردن جانش پیشمرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه‌ترین و بى‌ریاترین‌ راه پدرم براى بیان عشق خود به مادرم و من بود.
[[بر اساس داستانی واقعی از ایل کرد]]این است عشق واقعی.....


پژمان
ساعت22:45---10 آبان 1390
شاید آن روزی که سهراب نوشت، تا شقایق هست زندگی باید کرد... خبری از دل پر درد گل یاس نداشت... باید اینطور

نوشت.. هر گلی هم باشی، چه شقایق چه گل پیچک و یاس ، زندگی اجباریست... این حرفا چیه


گمنام
ساعت22:28---10 آبان 1390
چه عکس العملی ولی در اینده ای نچندان دور این اتفاق میمون وخجسته رخ خواهد داد
بعدشم هنوز ترم اوله شما دخترا داغید تا دو سه سال دیگه میبینیم چطور دنبال پسرا میدوید


محمد
ساعت22:14---10 آبان 1390
مهلاخانم تو درس ومشق نداری توهر قسمتی نظر میذاری

mahla
ساعت21:08---10 آبان 1390
gomnam agha aslaaaaaaanam bahal nabod alaki be deletoon sabon nazanin

jamal[matin[
ساعت20:20---10 آبان 1390
lotfan gharibeha to weblog naian har ki ham miad shojaat dashte bashe esmesho bezare

اذر
ساعت12:46---10 آبان 1390
خوووووووووووووووووود شیفته گمناااااااام

manager
ساعت12:20---10 آبان 1390
با سلام خدمت دوستان عزیز...
این پست رو همینجوری گذاشتم و هیچ منظوری نداشتم ..وگرنه واسه ما هنوز خیلی زوده..پس زیاد جدی نگیرید


بچه های کاردرمانی
ساعت22:22---9 آبان 1390
خیلی زوده برا این حرفا حیا کنید

jamal[matin]
ساعت21:57---9 آبان 1390
gomnam jon mamnon kheilin bahal bod bazam bia to in weblog.thx

گمنام
ساعت20:16---9 آبان 1390
در پی کاهش امار پسران نسبت به دختران
دختر:جوووووووون جیگرتو بخورم!
پسر:ایییییییییییش گم شو!
دختر: شماره بدم زنگ میزنی؟
پسر: واه واه مگه خودت برادر و پدر نداری مزاحم پسر مردم میشی!


baro bache kelass
ساعت19:24---9 آبان 1390
eshqhe bi ezdevaj mani nadare ezdevaj bi eshgham mani nadare hala agha shuharesho peyda kon baghiyash haleeeeeeee

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: یک شنبه 8 آبان 1390برچسب:,
ارسال توسط پرویز پاسدار

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 42
بازدید کل : 47341
تعداد مطالب : 37
تعداد نظرات : 253
تعداد آنلاین : 1