دوستی از من پرسید :
شهر آدم گم شده باشد بدتر است یا اینکه خودت در شهرت گم شده باشی؟
داستان:
کودکی در بازاری شلوغ دست پدرش را رها کرد تا به مرد بادکنک فروش برسد.
وقتی رسید باد کنک ها را از یاد برد. چون فهمید که تنهاست و پدرش نیست!
دیوانه وار به هر طرف دوید اما سرانجام نا امید در گوشه ای نشست و گریست.
واضح است که کودک گم شده بود.
اما وقتی خانمی از او پرسید گم شده ای؟
در هق هق هایش بریده بریده جواب داد : پدرم گم شده است!
نظرات شما عزیزان: